عشقای مجازی

ساخت وبلاگ
یک. بزرگترین ترس زندگیش، ترس از ارتفاع بود. با دانشگاه که رفتن قشم فقط او و یکی از پسرا حاضر شدن گلایدر سوار شن وقتی گفت گلایدر سوار شده تعجب کردم، گفتم تو!!؟ مگه از ارتفاع نمی ترسیدی!؟  گفت واسه همین سوار شدم. خواستم با بزرگترین ترسم مواجه بشم. گفتم چه حسی داشت!؟ گفت هیچی فقط وقتی اومدم پایین فهمیدم می تونم با بقیه ترسامم مواجه بشم و روشونو کم کنم. دو. یه چالش بزرگ. انتخاب یکی از بزرگترین ترسای زندگیت و مواجه شدن باهاش. تو پست " قوی باش، مثل ترس (1) " شروعشو کلید زدم. اهل فن می دونن اینا چیه!  شاهکار امروزمه. بابتش خیلی ناراحت شدم. ولی گاهی باید برای رسیدن به بعضی چیزا تاوان داد. سه. یکی از بزرگترین ترسای زندگیتونو انتخاب کنید و خودتونو عاقلانه بندازید تو آغوشش تا یه تجربه ی بزرگ به لیست تجربه های موندگار و مفید زندگیتون اضافه بشه. تجربه ای که ممکنه تاوان هم داشته باشه ولی ارزش بدست آوردنشو داره و البته باعث آسیب جدی به خودتون و ایجاد مشکل برای اطرافیان نمیشه. از مواجه شدن با ترساتون نترسید.. حتی اگه شده یکبار برای همیشه.. عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 265 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 3:13

یک. اون روزا که تازه داشتیم یاد می گرفتیم چطوری حروفو کنار هم بذاریم تا کلمه بسازیم و با کلمه ها دنیا رو روی کاغذ بیاریم، همون روزا وقتی به " خواهر" رسیدیم بهمون یاد دادن که " خواهر" استثناست. اونجوری که نوشته میشه خونده نمیشه.. " خواهر" نوشته میشه، دوست، همراز، همراه، عشق خونده میشه. دو. فکرشم نمی کرد دارم می رم سورپرایزش کنم. به بهونه ی بردن وسایلش رفتم و.. سه. هماهنگی های لازم با خانوم فاف انجام شد. پیدا کردن یه شیرینی فروشی توپ. قصابی خوب. فست فود ردیف. کافی شاپ عالی! حتی زحمت برنامه ریزی رو کمپلت به عهده خودش گذاشتم! گفتم خودت برنامه ریزی کن، من اجراش می کنم(: چهار. نه و نیم سر قرار. من و خانوم فاف و کیک و یه دسته گل نرگس از طرف او ❤ با بادکنکای هلیومی که کلی ماجرا داشت.. پنج. کیک و شمع و آینه، روبه روی در اتاق برای شروع سورپرایز! شش. با هرچی آرزوی خوبه.. هفت. ناهار بعد از کلی پیاده روی، عطاویچ..با خانوم فاف.. هشت. عصرونه تو یه کافه باحال ( کافه سارا) با نرگس بعد از چند سال.. نه. پایان ماموریت و برگشتن به کویر.. عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 360 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 5:38

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 206 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 5:38

یک. سمانه دیروز گل کاشته. همچین رئیسشو ادب کرده که دهن همه وا مونده. خیلی جدی و آروم همه ی حرفاشو بهش زده، جالب اینجاست که رئیسش همه حرفاشو پذیرفته؛ چیزی که خییییلی ازش بعید بوده. از دیروز رفتارش با کارمنداش 180 درجه تغییر کرده. مریم می گه مثه جادو جنبلیا شده(: حالا اینا موندن از این تغییر ناگهانی بترسن یا خوشحال باشن! ولی خوشم میاد سمانه بدون ذره ای ترس خوب طرفو نشونده سر جاش. چیزی که از همون اول هزار بار به مریم گفتم انجام بده و بعد از یه سال انجام نداد، سمانه بعد از یه ماه انجام داد و به نتیجه ی خوبی رسید. مریم می گه کلا مجمع به رئیس و مدیر آلرژی دارن! راست می گه((: دو. امروز بعد از امتحان رفتم پیش مریم. نشسته بودم پیششون که یه خانم افغان اومد گفت با خانم فلانی کار دارم. مریم بهش گفت باید کارت شناسایی داشته باشید تا راتون بدن داخل. گفت کارتمو نیاوردم، شما بهش زنگ بزنید میاد دم در. مریم گفت مگه میشه!؟ کارمند اداره پاشه بیاد دم در!؟ خانمه یه کم این پا اون پا کرد. بعد آروم به مریم گفت این خانم به من کمک می کنه، الانم اومدم ازش پول بگیرم لطفا یه جوری بهش زنگ بزن بیاد بیرون، من سواد ندارم، شمارشم گم کردم. گفتم بزار من می رم داخل صداش می کنم. کارتمو نشون دادم رفتم داخل. فک کنم خانمه سمت مهمی داشت. رفتم تو اتاقش. هنوز هیچی نگفته بودم پرسید شما همکار ما هستید؟ گفتم نه. دوباره خانمی که عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 224 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

چو قناری به قفس ؟ 
یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک..
من چو کبوتر
نه رهایم
نه اسیر...
فاضل نظری
عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 355 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

بیشترین تماس با خط ایرانسلم از طرف مریمه. انگشت شمارن کسایی که این شمارمو دارن. می خواستم آهنگ پیشواز انتخاب کنم بهش گفتم بگو چه آهنگی دوست داری؟ تو تنها کسی هستی که بیشترین زمانو باید به اون آهنگ گوش بدی! براش آهنگ رسوایی حمید هیرادو انتخاب کردم. برای انتخاب آهنگ پیشواز خط همراه اولم وسواس بیشتری به خرج دادم. آهنگای زیادی بود که دوست داشتمشون ولی هر کدومو می خواستم انتخاب کنم یه موردی داشت. بعضیا خیلی عاشقانه بود. بعضیا خوراک شکسته عشقی خورده ها بود! می گفتم الان یکی زنگ بزنه فک نکنه عاشقم! یا مثلا شکست عشقی خوردم! مریمم واسه انتخاب آهنگ پیشواز برای خط اصلیش دچار همین مشکل بود. نهایتا منصرف شد، منم یه آهنگ بی کلام انتخاب کردم. امروز که مراقب بچه های هفتم بودم دستبند یکی از بچه ها توجهمو به خودش جلب کرد، در حدی که خیلی نامحسوس ازش عکس گرفتم. داشتم فکر می کردم کی جز اعضای خانواده یه دختر سیزده ساله می تونه عشقش باشه!؟ وقتی می خواسته این دستبندو انتخاب کنه وسواسی واسه انتخابش نداشته!؟ واقعا عاشقه یا فقط از این دستبند خوشش اومده!؟ چرا فکر می کنم حتی اگه روزی عاشق باشم دوست ندارم عشقمو جار بزنم!؟ چرا به آدمایی که عشقشونو جار می زنن بی اعتمادم!؟ چرا فکر می کنم عشق اینجور آدما ظاهری و موقته!؟ شاید چون تجربه من خیلی بیشتر از یه دختر سیزده ساله ست.. فقط اینو بدون یه روز اگه عاشقت باشم عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 309 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

تو وجود قوی ترین آدم ها هم، ترس هایی وجود داره که آزارشون می ده. ترس هایی که وقتی میان سراغت تنها نمیان، دست رفقاشونم می گیرن با خودشون میارن؛ ناامیدی، بی حوصلگی، منفی نگری...چیزایی که به نظر می رسه تحت هیچ شرایطی نمی شه پشتشونو به خاک مالید و در مقابلشون احساس پیروزی کرد. ترس هایی که به ظاهر باهم فرق می کنن و بزرگ و کوچیک به نظر می رسن ولی ماهیت همشون یکیه، همشون یه حالت اصطکاکی دارن و گاهی به شکل بدی روح آدمو می خراشن! ترس از پیری، حرف مردم، تنهایی، زشت بودن، احمق به نظر رسیدن، بی پولی، بی کاری و چیزایی از این دست باعث میشه آدما خیلی وقتا خودشون نباشن، زمان های زیادی رو برای فرار از این ترس ها از دست بدن و طعم لحظه ها و رضایت از زندگی رو نچشن. احتمالا کسی پیدا نمیشه که هیچ ترسی در وجودش نباشه، مگر اینکه دل از زندگی بریده باشه یا بی تفاوتی تار و پود زندگیشو به هم بافته باشه ولی شجاع کیه!؟ در تعریف شجاعت می گن بترس، بلرز، ولی قدم اول رو بردار... با ترسات رو به رو شو، ازشون فرار نکن! بهت گفتم از هرچی بدم میاد سرم میاد. از هرچی می ترسم بدتر یقمو می گیره. انگار دنیا نشسته تا منو از خواسته و آرزوهام دور کنه و ترسامو یکی یکی سر راهم سبز! بعضی وقتا می گفتم بی خیال! حالا که نقشه زندگی اینطوری برام کشیده شده پس بزار هرچی پیش میاد پیش بیاد! تا حدی که فراموش کردم چی می خوام. فراموش کردم به عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 339 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

اینم از چیپس میوه من، علی الحساب البته^__^ آناناس و توت فرنگی نداره هنوز..

× در راستای کدبانو بودن دیگه چیکار کنم!؟ (:

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 217 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

این چالشی بود که فاطمه دیروز تو پیجش گذاشت. امروز به سیزده دلیلی که به خاطرشون باید زندگی کنه فکر کرد و اونا رو تو استوری گذاشت. منم به چالشش لبیک گفتم تا برای چند لحظه هم که شده بیشتر به داشته هام فکر کنم و اونا رو به خاطر بیارم. چیزایی که به خاطرشون حاضرم زندگی کنم. اصولا زیاد تو اینستا فعالیتی ندارم و چیزی نمی نویسم که کسی بخواد به جزئیات ابعاد شخصیتی و اخلاقیم پی ببره. شاید چون اونجا کسایی پستامو می خونن که هرکدوم به زعم خودشون منو خوب میشناسن و دلیلی نداره بخوام شناختشونو عمیق تر کنم یا بهش سمت و سو بدم. ولی سیزده دلیل برای زندگیمو اونجا نوشتم. دلایلی خیلی کوچیک و خیلی بزرگ که زندگی به خاطر داشتن اونا یا رسیدن بهشون به سختی هاش می ارزه حتی! از اونجاییکه به قول فاطمه اینجا آرشیو نوشته هامه باید اینجا هم ثبتشون می کردم. ثبتشون کردم ولی ثبت موقت. اینکه چرا ثبت موقت، بماند! به زندگیتون فکر کنید، دلایلی رو که حاضرید به خاطرشون با سختی های زندگی دست و پنجه نرم کنید بنویسید، مطمئنا آدمای تاثیرگذار و آرزوهای گمشده یا فراموش شده زیادی رو لا به لای دلایلتون برای ادامه زندگی پیدا می کنید که دلگرمتون می کنن و بهتون انگیزه و امید می دن. باشد که ما را هم دعوتید کنید به خوندن دلایلتون(: عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 233 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

سه روزه، آخر شباش میخوام روزنوشتای اون روزو بنویسم ولی از خستگی بی هوش میشم |: کدوم کوهو می کنم معلوم نیست!! یک. هجدهم دی ماه تولد خاله دومی بود. پروژه شام تولدو براش اجرا کردیم؛ به این صورت که با خاله کوچیکه و پسرخاله ها شام خودمونو مهمونش کردیم، در یک رستوران سنتی[ خنده شیطانی!] وسط ماجرا واسه خاله کوچیکه یه sms اومد مبنی بر پرداخت سود سهام عدالت، به مبلغ 24 تومن!! فقط پول سوپامون از سود سهامی که با منت، بعد از مدت طولانی و گداوار واریز کردن، بیشتر شد. کاسه ای 5 تومن حساب کن! ممنون دوستان! دو. دور تا دور به پشتی تکیه داده بودن. دست بعضی هاشون به شکل نیایش بالا بود. بعضی ها ریز و یواشکی آتیش می سوزوندن. بعضیا حواسشون به مربیشون بود. بعضیا به من نگاه می کردن که بعد از زیارت، کنار در، نزدیکشون نشسته بودم و بعد از هر دعایی که مربیشون می کرد و ازشون می خواست " آمین" بگن، همراهشون آمین می گفتم.  مربیشون براشون دعای توسل می خوند و بین بندهاش بلند دعا می کرد: برای اینکه داداش کوچولوی هادی به سلامتی به دنیا بیاد و خدا به خانم مدیر یه نی نی سالم بده. برای اینکه خدا اون حاجتایی رو که تو دل هر کسیه و ممکن نخواد دیگران بدونن برآورده کنه. برای آزادی زندانی های بی گناه. برای ادای قرض مقروضا. مربی می گفت دعا کنین و پسرک می پرسید خانم کی میریم پس؟ مطمئن بودم هیچکدوم حتی نمی دونن چیزی که مربیشون عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 221 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینهء قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده ست
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد

" فاضل نظری" 

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 338 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 15:53

فکر می کردم عاشق شدن باید شیرین باشه وقشنگ. فکر می کردم همه ی آدما وفادار بودن رو بلدن. فکر می کردم دروغ گفتن برای همه مثل من به اندازه ای سخت هست که ترجیح بدن صداقت رو انتخاب کنن. سخت بود ولی فهمیدم اشتباه فکر می کردم وقتی برای صداقت، وفاداری و رویاهای شیرین عاشقانم بهم گفتن " ساده" ! به مریم گفته بودم امروز اگه سرشون خلوت بود می رم پیششون. همیشه بهشون می گم دو روزم نمی تونم اینجا دووم بیارم. جایی که پر از وکلایی هست که جدا شدن یا دوبار ازدواج کردن و به قول مریم راه و چاه دور زدن قانونو بلدن. جایی که محل رفت و آمد آدماییه که از هم شاکی ان چون به هم خیانت کردن. لحظه لحظه شکایت. درگیری. داستان های عجیب و غریب.  اینجا وجدان خیلی از آدما خوابه. نمی تونم اینجور جاها کار کنم چون برام سخته پذیرش اینکه زمونه اینجوری عوض شده و آدما عوضی. روز اول که رفته بود بهش گفتم خاطرات روزانتو تو یه وبلاگ ثبت کن. داستان های جالبی از زندگی مردم از توش در میاد. علاقه ای به نوشتن نداره؛ وقتی چهار خط کپشن های پستای اینستاگرامشو من براش می نویسم. امروز برای اولین بار محیط کارشو می دیدم. او و "س" باهم یه جا شاغلن. براشون چندتا چیپس و ماست موسیر گرفتم، رفتم دیدنشون. یه کم از جریان هایی رو که امروز پیش اومده بود برام تعریف کردن. یه کم من از جریانی که چند وقت پیش برام پیش اومده بود تعریف کردم. نهایتا نتیجه گ عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 251 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

مدیر اون مدرسه به دبیراش به مناسبت شب یلدا نفری یه کتاب حافظ داده بود. داستانش مثل آدمیه که می خواد محبت و احترام دیگرانو با پول بخره! نیاز به احترام و جلب توجه داره ولی اخلاق و لیاقتشو نداره. یکی از معلمای اون مدرسه با ما میاد و میره. چون چهارشنبه نبود، کتاب حافظشو امروز بهش داده بود. تو ماشین کتابشو ازش گرفتم گفتم نیت کنید سریع براتون فال بگیرم. برای تک تکشون فال گرفتم. به یکی گفت صبور باش، مشکلت حل میشه. به یکی دیگه، مغرور نباش. یکی، ناامید نباش. از همه جالبتر فال مدیرمون بود. همون خانمی که مدیر اون مدرسه به شدت اذیتش می کنه و تلافی حرفایی رو که نمی تونه به ما بزنه سر او در میاره. تو فالش در اومد تو با دل پاک پا پیش گذاشتی، گله و شکایت نکن تا سرانجام خوبی داشته باشی! اوایل سال که اذیت می شد خیلی پیگیری کرد که مدرسشو عوض کنه ولی نشد. فالشو که گرفتم گفت از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون نیت کردم ببینم از اینجا خلاص میشم یا نه.. به راننده هم گفتیم نیت کن برات فال بگیریم. راننده یه آقای پیره. کنار رانندگی تو باغش کشاورزی هم می کنه. یه آقای مسن با چهره ی آفتاب سوخته و دست و صورتی با چروک های عمیق که دائم از مملکت و اوضاعش شاکیه. اولش گفت من به حافظ اعتقادی ندارم. بعد که مدیر بهش گفت این چه حرفیه، حمد و سوره رو بخون، به شوخی گفت بلد نیستم که! با اصرار مدیر خوند و فالشو گرفتم. مضمو عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

یک. امروز بچه های پارسال اومده بودن مدرسه دیدن معلماشون مثلا. بچه های نهمو هوایی کرده بودن که چه رشته ای انتخاب کنن! وقتی رفتم سر کلاس نهم یه ربع آخر گفتن در مورد انتخاب رشته باهاشون صحبت کنم. یکی از بچه ها که درساش خوبه می خواد بره طراحی دوخت. می گفت بهم می گن همه اونایی که نمره هاشون پایینه می رن این رشته ها ولی من علاقه دارم. اگه برم فرق من با اون شاگرد ضعیفا چیه!؟ گفتم به نظرت کسی که راهیو با علاقه و از روی اختیار انتخاب می کنه با کسی که از روی اجبار انتخاب کرده و تنها انتخابش بوده فرقی باهم ندارن!؟ گفت ینی شما می گید برم طراحی دوخت!؟  انتظار داشت بگم نه تو درسات خوبه بهتره بری رشته های نظری ولی گفتم من می گم زندگیتو براساس حرف دیگران شکل نده. یکی دیگه از بچه های شیطون کلاس می گفت من عاشق عکاسی ام، می خوام عکاس مجالس عروسی بشم(: یکی می خواست بره آرایشگر شه، می گفت الان آرایشگرا از پزشکا درآمدشون بهتره!  نقطه نظراتشون برام جالب بود. دو. اینجا بیست و چند سال پیش کودکستانی بود که یه نسل از بچه های کویر ازش خاطره دارن. همه ی بچه های اون نسل " کودکستان 13 آبان" رو یادشونه. معروف ترین کودکستان شهر! البته اونموقع دیواراش به این قشنگی نبود ولی ساختمونش دقیقا همین بود. الان یه مدرسه ابتدایی غیرانتفاعیه.  دقیقا یادمه وقتی 6 سالم بود چقد متنفر بودم از اینکه صبح ها زود از خواب بیدار شم و عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 213 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

جدیدا کافه ها اینجوری شدن که وقتی وارد میشی واسه اینکه به میز و صندلی نخوری مجبوری چراغ قوه گوشیتو روشن کنی از بس تاریکن! بعد که مستقر شدی و منو رو باز کردی اسما رو باید آروم بخونی چون مطمئن نیستی فحش نباشه از بس عجیب غریبن! بعد از مدت ها مجمعمون تو یه کافه ی تاریک دور هم جمع شد.. به امید اینکه تا همیشه حرمت لحظه هایی که باهم بودیم و خنده هایی که کنار هم داشتیمو نگه داریم #اینجا_کافه_رز #از_بس_تاریک_بود_نشد_عکس_لاکچری_بگیریم #پست_مشترک #ما_پنج_تا #به_قول_ مریم_هپی_کریسمس❄ + یه بار تو عمرمون رفتیم پست مشترک بذاریم. هلاک شدیم. از بس این گفت من تو این عکس بد افتادم عوضش کنید، اون گفت من تو اون عکس! |: عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 244 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

هفتاد درصد بدن من را آب تشکیل می دهد، سی درصد اش را تو. کاش بیوفتی در تن من، حل شویم. آرام آرام رنگ مرا، طعم مرا عوض کنی. کاش تو آزادی باشی، آزاد کنی، زنی که دوست دارم باشی، رژ لبت بگیرد به من، به لیوان. قرص جوشان باشی، آرام جلز و ولز کنی در تنم‌. بگذاری به یاد بیاورم‌. من کوچکم، نسبت به چیزی که در ذهنم می‌گذرد. کمم، زورم به میله‌ها، به سرطان، به دعوای در خیابان و به خیلی چیزها نمی‌رسد. فقط می‌توانم خودم کسی را حبس نکنم. بعضی‌ها هفتاد درصد بدن‌شان را آب تشکیل می‌دهد، بقیه را حرف‌های قشنگ‌، حرف‌‌های الکی و حرف‌های خیس و حرف‌های نمور... نویسنده: محمدرضا زمانی + متنفرم از حرف های خیس و نمور و آدمایی که شخصیت بی ارزششونو پشت اینجور حرف ها پنهان می کنن.. عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

اولین بار که به خاطر مشکلش باهام صمیمی تر شد و برام درددل کرد، وقتی یه ساعت پشت تلفن باهم حرف زدیم، وقتی پشت تلفن اشک ریخت، وقتی دلداریش دادم و گفتم می تونه رو کمک من حساب کنه.. گفت چرا مثه همشهریات نیستی!؟ می دونستم منظورش چیه! مردم کویر من خصلت ها و خلق و خوهای زیادی دارن که گویا خیلی هاشون مختص خودشونه. مطمئن نیستم مردم شهرهای دیگه هم اینجوری هستن یا نه ولی مثلا مردم اینجا زیاد علاقه ای ندارن غریبه ها رو تو جمع خودشون راه بدن. اینجا به سختی به پسرای شهرای دیگه دختر می دن یا از شهرای دیگه دختر می گیرن. به قول این همکار شمالیم خیلی خودشونو قبول دارن! (: به شدت اهل پس انداز کردن و به فکر روز مبادا بودنن. بعدا که باهم رفیق گرمابه و گلستان شدیم می گفت مطمئنی واسه اینجایی!؟ واسه اینکه خیالشو راحت کنم می گفتم نمیبینی چقد محتاطم! آخه از مهمترین خصلت مردم اینجا محتاط بودنشونه. بقیه خصوصیاتم، کم یا زیاد اکثرشون دارن. منم دارم ولی بعضیا رو خیلی کمتر، بعضیا رو پررنگ تر!(: اون روزایی که مثلا از تنهایی بهم پناه آورده بود می گفت تقریبا 14 ساله اینجا زندگی می کنم ولی نتونستم با هیشکی ارتباط برقرار کنم و بیشتر ساعت روزمو با دخترم تو خونه تنهام تا همسرم ساعت ده شب بیاد. می گفتم دیوونه نمیشی اینطوری!؟ می گفت مردم شهرت مثه تو نیستن! می گفتم شاید تو خیلی سخت می گیری وگرنه منم همینجا و بین همین آدما عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 260 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

یه تجربه جدید.. می ریم که گم و گور شویم(:

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21

یک نفر را توی زندگیتان راه بدهید که  برای بودن و ماندنش نیازی نباشد دست به قد و قواره تان بزنید.. که نیازی نباشد برای راضی نگه داشتنش از رنگ مورد علاقه تا تفریحاتتان را عوض کنید و بشوید یک آدمی که هیچ وقت نبوده اید.. کسی که قیچی دست گرفته و خودش قرار است طرز فکر و عقیده جدید بدوزد و تنتان کند را راه ندهید به خلوتتان.. کسی که دنیایتان را رنگ دنیا خودش میکند و از شما چیزی میسازد که میخواهد، بعد مشغول دوست داشتن آن آدمی که خودش ساخته میشود.. یک نفر را انتخاب کنید که شما را با همین چهره و ظاهر بخواهد، با همین رنگ مو و مدل چشم معمولی، با همین لحن صحبت کردن و نوع زندگی.. یک نفر را بخواهید که شما را دوست داشته باشد.. بخاطر آنچه که هستید، نه بخاطر آنچه که دوست دارد باشید.. نویسنده : فاطمه جوادی من اینم! دختری که خرابه ترین خرابه ها رو، خشک ترین جاده ها رو، پست و بلندترین تپه ها رو با ذوق زیر و رو می کنه. از دیدن جاهای جدید سیر نمیشه حتی اگه یه قلعه ی خرابه ی قدیمی یا یه حموم متروکه باشه. یه یخچال مرمت شده یا یه آب انبار بلااستفاده.  منم دختری با روحی عاشق آزادی و مشتاق؛ برای کشف، سفر، تجربه.. + دوست مذکور در دو پست قبل، دیشب گفت میای فردا بریم گردش!؟ گفتم با کمال میل^__^ گفت بریم سمت گرمسار. قبلا با خاله و پسرخاله ها تصمیم داشتیم بریم گرمسارگردی. میگن کور از خدا چی می خواد!؟ دو چشم بینا! عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 241 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21